اولین اختلاف : شیعه و اهل سنت
در عصر پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله به دلیل دسترسى به وحى و حضور آن حضرت ، اختلاف اعتقادى چندانى در میان مردم نبود و اگر احیانا اختلافى پیش مى آمد، با مراجعه به آن حضرت برطرف مى شد. با رحلت ایشان و منقطع شدن وحى ، اختلاف نظرها و به دنبال آن منازعات اعتقادى آشکار شد. برخى از این اختلافها مانند اینکه آیا پیامبر رحلت فرموده یا همچون حضرت عیسى علیه السلام به آسمان رفته است و اختلاف بر سر مکان دفن پیامبر، به زودى رفع شد و همه پذیرفتند که ایشان از دنیا رفته و باید در مدینه دفن شود. اما پاره اى اختلافات عمیقتر از این بود که به سادگى حل شود و از این رو باعث پیدایش مذاهب گوناگون گردید و امت اسلامى را به فرقه هاى متعددى تقسیم کرد: نخستین اختلاف اعتقادى مهم ، بلکه مهمترین و بزرگترین نزاع دینى در تاریخ اسلام ، اختلاف بر سر امانت و خلافت پیامبر صلى الله علیه و آله بود.
پس از رحلت پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله ، در حالى که على بن ابى طالب علیه السلام به دستور پیامبر مشغول مراسم تدفین او بود، عده اى از مهاجرین و انصار در محلى به نام ((سقیفه بنى ساعده )) جمع شدند و به نزاع درباره شخص خلیفه و امیر پرداختند. انصار پیشنهاد کردند که از آنها یک امیر و از مهاجرین امیر دیگر برگزیده شود. اما ابوبکر با نقل حدیث ((الائمه من قریش )) امامت را در قبیله قریش منحصر کرد و پس از آن عمر بى درنگ با ابوبکر بیعت کرد و دیگران نیز تبعیت کردند. اما گروه دیگرى از مسلمین که در راءس آنها على بن ابى طالب علیه السلام و اصحاب خاص پیامبر همچون سلمان ، ابوذر، مقداد، عمار، ابن مسعود و سهل بن حنیف با استناد به آیات قرآن و احادیث پیامبر، بر آن بودند که امام و خلیفه پیامبر با نص از سوى خداوند تعیین شده است و رسول خدا نیز بارها او را معرفى کرده است . از همین جا بود که امت اسلامى به دو فرقه اهل سنت و شیعه تقسیم شدند. اهل سنت بر آن بودند که پیامبر براى خود جانشینى معین نکرده است و اصولا تعیین امام و خلیفه مساءله اى انتخابى است که باید توسط مردم یا شوراى حل و عقد مشخص شود. در مقابل ، شیعه معتقد بودند که امامت و پیشوایى مسلمانان در همه ابعاد دینى و دنیوى یک منصب الهى است که توسط خداوند معین مى گردد. این منازعه که در سال یازدهم هجرى پدید آمد، باعث پیدایش و ظهور دو فرقه مهم اهل سنت و شیعه گردید که اکثر مذاهب اسلامى را مى توان زیر مجموعه این دو فرقه قرار داد. در بخش سوم و چهارم کتاب این دو مذهب همراه با مذاهب فرعى آنها مورد بحث قرار خواهد گرفت .
دومین اختلاف : خوارج ، مرجئه و معتزله
در اثناى جنگ صفین که میان امام على علیه السلام و معاویه در سالهاى 36 و 37 ق . درگرفت ، اختلافى در سپاه امام على علیه السلام رخ داد که مبداء پیدایش فرقه اى به نام خوارج گردید.
هر چند در آغاز به نظر مى رسید که خوارج صرفا فرقه اى سیاسى - نظامى هستند، اما در ادامه به یک فرقه اعتقادى - مذهبى تبدیل شدند. دلیل این تحول این بود که آنها سعى کردند تا کار خویش را توجیه دینى کنند. ماجرا از این قرار بود که سپاه معاویه پس از آنکه در آستانه شکست قرار گرفت ، به پیشنهاد عمروعاص قرآنها را بالاى نیزه ها برد و خواست تا قرآن را به حکمیت بپذیرد. امام ابتدا این پیشنهاد را حیله و نیرنگ دانست و آن را نپذیرفت ، اما با اصرار گروه زیادى از سپاه خویش و تهدید آنها به خروج بر امام ، به پذیرش حکمیت تن در داد و عبدالله بن عباس را به نمایندگى خود براى حکمیت معرفى کرد. اما همان گروه از سپاه امام نمایندگى ابن عباس را نپذیرفتند و ابوموسى اشعرى را معرفى کردند که باز امام مجبور به پذیرش سخن آنها شد و مقرر گردید نمایندگان دو طرف قرآن را بررسى کرده و نظر خود را درباره جنگ دو طرف بیان کنند و تا آن زمان آتش بس برقرار باشد. این مطالب در یک قرارداد تحریر شد و در ماه صفر سال 37 به امضاء طرفین رسید.
پس از امضاى قرارداد همان گروه از سپاه امام که او را وادار به پذیرش حکمیت و داورى ابوموسى اشعرى و قرارداد آتش بس کرده بودند، از امام خواستند تا قرارداد مذکور را نقض و به سپاه معاویه حمله کند. دلیل آنها این آیه قرآن بود که ((ان الحکم الا لله ؛ حکم و داورى تنها از آن خداست )) (انعام : 57).
آنان از این آیه چنین برداشت مى کردند که نباید به حکمیت انسانها گردن نهاد. امام در پاسخ به آنها فرمود: پذیرش حکمیت افراد به شرط آنکه حکمشان بر طبق قرآن باشد، حکمیت قرآن است . وانگهى شکستن عهد و پیمان به تصریح قرآن جایز نیست ، پیمانى که با اصرار خود شما بسته شده است .
عده اى از آنان سخنان امام را نپذیرفتند و گفتند: ما در پذیرش حکمیت و اجبار بر تو گناه کردیم اما هم اینک توبه مى کنیم و تو نیز باید اقرار به گناه کنى و توبه نمایى ، اینان سپس از لشکر امام جدا شدند و همراه سایر سپاه وارد کوفه نشدند و به حروراء در نزدیکى کوفه رفتند و آماده جنگ با امام شدند. سپس براى توجیه کار خود یعنى وجوب خروج بر امام بر حق گفتند: حکمیت انسانها گناه است و کسى که گناهى انجام دهد و توبه نکند، کافر خواهد شد و چون امر به معروف در همه مراحل حتى با جنگ مسلحانه ، بر همه مسلمانها واجب است ، پس جنگ با امام و سپاه او که به رغم آنها مرتکب گناه شده اند واجب است .
مهمترین اعتقاد خوارج این است که مرتکب کبیره کافر است . این اعتقاد هر چند در گام نخست براى توجیه خروج بر امام مسلمین به صورت ساده و ابتدایى ابراز شد، اما به تدریج دیگر خوارج با استدلال به آیات و احادیث رنگ کاملا کلامى و مذهبى بدان دادند و همین کار باعث شد تا خوارج به عنوان یک فرقه مذهبى درآیند.
همان گونه که دیدیم چندین اختلاف در پدید آمدن خوارج نقش داشت . اختلاف در مصلحت بودن پذیرش حکمیت یا مصلحت نبودن آن ، اختلاف در تعیین فرد برگزیده شده براى حکمیت ، اختلاف در عمل به عهد و پیمان یا نقض آن ، اختلاف در گناه بودن پذیرش حکمیت افراد یا جایز بودن آن ، اختلاف در اینکه مرتکب کبیره کافر است یا خیر، از جمله این اختلافها بود. اما از این میان ، تنها اختلاف اخیر یک اختلاف کاملا اعتقادى و کلامى بود و از این رو مشخصه اصلى خوارج به خصوص در زمانهاى بعد به شمار آمد. در واکنش به این نظریه خوارج ، گروهى اساسا نقش عمل صالح یا گناه را در ایمان منکر شدند و ایمان فردى همچون پیامبر خدا را با ایمان شخصى گناهکار یکسان دانستند؛ این گروه مرجئه نام گرفتند. واژه مرجئه از ریشه ارجاء به معناى تاءخیر گرفته شده است . این گروه را از آن رو مرجئه خوانده اند که عمل را از ایمان مؤ خر مى دانند.
جالب است بدانیم که فرقه معتزله نیز در واکنش به اختلاف خوارج و مرجئه پیرامون مساءله ایمان و کفر مرتکب کبیره ، شکل گرفت ؛ معتزلیان در این مساءله راهى میانه را برگزیدند.
سومین اختلاف : جبریه و قدریه
پس از اختلاف بر سر امامت و مساءله ایمان و کفر، اختلاف پیرامون جبر و اختیار انسان پدید آمد و این ماجرا به پدید آمدن دو فرقه جبریه ، یعنى پیروان اعتقاد به جبر و مختار نبودن انسان ، و قدریه ، یعنى پیروان تفویض و اختیار مطلق انسان ، انجامید.
البته این مساءله از زمانهاى قدیم در میان فیلسوفان و متفکران مطرح بوده است . در میان پیروان ادیان نیز از ارتباط قضا و قدر الهى با افعال انسان مورد بحث بوده است .
قرآن کریم از مشرکان مکه نقل مى کند که آنها به منظور توجیه شرک خویش از نظریه جبر سود مى جستند و مى گفتند: اگر خدا مى خواست ، ما و پدرانمان مشرک نمى شدیم : ((سیقول الذین اشرکوا لو شاء الله ما اشرکنا و لا اباؤ نا...)) (انعام : 148).
به این ترتیب ، مشرکان مشیت الهى را موجب جبر آدمى مى دانستند. در زمان پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله در میان مسلمانها بحث جبر و اختیار و اختلاف بر سر آنها مطرح نشده بود اما گزارشهاى تاریخى نشان مى دهد که در زمان عمر و عثمان و على علیه السلام اعتقاد به جبر و یا دست کم پرسش پیرامون جبر و اختیار به طور جدى مطرح بوده است .
نخستین کسانى که اعتقاد به آزادى مطلق انسان و نفى قضا و قدر الهى را مطرح کرده اند معبد جهنى (م .80 ق .)، غیلان دمشقى (م .1045 ق .) بوده اند و در مقابل ، جهم بن صفوان (م .128 ق .) و استادش جعد بن درهم (م .124 ق .) افرادى بودند که نخستین بار به جبر مطلق معتقد شدند.
گفته شده است دو فرقه جبریه و قدریه از فرقه هاى فرعى مرجئه بوده اند. بنابراین دیدگاه ، مرجئه خود به چند گروه تقسیم مى شوند. نخست کسانى که تنها به بحث پیرامون ایمان و کفر مى پردازند؛ اینان مرجئه خالص هستند. دوم کسانى که در زمینه جبر و اختیار به نظریه جبر معتقدند و مرجئه جبریه نامیده مى شوند. سوم افرادى که به اختیار مطلق انسان قائل اند و مرجئه قدریه نام دارند. به دلیل همین تنوع و تکثر در دیدگاه مرجئه ، بعضى معتقدند که اساسا مرجئه را نباید یک فرقه مستقل به شمار آورد بلکه مرجئه بیشتر اشاره به یک گرایش فکرى بوده است که در بین فرقه هاى مختلف طرفدارانى داشته است .
جهمیه یعنى پیروان جهم بن صفوان ، که جبریه هستند جزء مرجئه جبریه غیلانیه ، پیروان غیلان دمشقى قدرى ، جزء مرجئه قدریه محسوب مى شوند. البته قدریه و جبریه به زودى نابود گشتند و عقاید آنها در فرقه هاى مهم دیگر همچون معتزله و اصحاب حدیث و اشاعره پى گیرى شد، تا آنجا که واصل بن عطا، در عقیده قدر، ادامه دهنده راه قدریه و معبد جهنى و غیلان دمشقى دانسته مى شود و اصحاب حدیث و اشاعره از حامیان قضا و قدر حتمى خدا به شمار مى روند،گر چه اشاعره با طرح نظریه کسب سعى کردند براى اختیار انسان نیز نقشى قائل شوند.